Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «قدس آنلاین»
2024-05-03@19:45:35 GMT

جانِ برادر

تاریخ انتشار: ۱۹ مهر ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۸۸۶۳۵۲۵

پا گذاشتن جای پای «علی»
تا سال ۱۳۵۱ چه در تحصیل و چه در مبارزه، سرباز گوش به فرمان برادر بزرگ‌ترش – علی– بود که دانشگاه و رشته شیمی را با رتبه اول تمام کرده، استاد دانشگاه شده و بعد پیوسته بود به صف مبارزان با رژیم. وقتی سرانجامِ «علی باکری» به دستگیری، ساواک و بعد هم شهادت کشید، «حمید» جا نزد. امیدش به خدا بود و بعد هم چشم دوخته بود به «آقا مهدی» که پایش را در همه چیز گذاشته بود جای پای «علی».

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

نوجوان زاده سال ۱۳۳۴ در ارومیه، داشت یاد می‌گرفت فردا و فرداها چطور باید پایش را بگذارد جای پای «آقا مهدی». مثلاً با تمام کردن خدمت سربازی، جدی و محکم بیفتد دنبال مبارزه و فعالیت سیاسی، به بهانه ادامه تحصیل در خارج سر از ترکیه 
در بیاورد، در سوریه آموزش چریکی ببیند، سلاح و مهمات را قاچاقی برساند به مبارزان ایرانی و... بعد هم در آلمان سرکلاس دانشگاهی‌اش حاضر شود و مدتی دانشجو باشد. زمانی که امام(ره) به پاریس رسیدند، «حمید» هم در «نوفل لوشاتو» پیدایش شد. مدتی بعد دوباره سوریه، تأمین سلاح برای انقلابیون و آشنایی با شهید «همت» .
 
نفر دوم، برادر سوم
یک سال و چند ماه اختلاف سن میان دو برادر، وقتی بالیده و رسیده باشند به بیست و شش یا هفت سالگی، اصلاً به چشم نمی‌آید. برای «حمید باکری» اما همین اختلاف سن اندک کافی بود تا در ۱۷ سالگی، برادرش – آقا مهدی– را به جلوداری و فرماندهی همه عرصه‌های زندگی‌اش بپذیرد. شاید به همین دلیل است که وقتی تاریخ مبارزه و جنگ را ورق می‌زنید، همه جا نام برادرش – مهدی – را پیش‌تر و بیشتر از او می‌بینید.

این «نفرِ دوم» بودن، برادر سوم بودن را «حمید باکری» خودش خواسته و رضایت داده بود به جلوداری برادری که فقط یک سال و چند ماه  زودتر به دنیا آمده بود اما در هر حال، برادر بزرگ‌تر بود و «آقا مهدی». در همه دوران جلوداریِ برادر بزرگ‌تر، «حمید» تنها یک بار به خودش اجازه داد آقا مهدی را جا بگذارد و پیش بیفتد...شرح آن یک مورد را البته می‌گذاریم برای آخر مطلب!
 دانشجو و چریک دیروزِ خارج کشور، پس از انقلاب فرصت پیدا کرد آموخته‌های نظامی و غیرنظامی‌اش را در مبارزه با گروه‌های مختلف ضدانقلاب منطقه به کار بگیرد. به سپاه پیوسته بود و در پاک‌سازی منطقه «سرو» و آزادسازی مهاباد، پیرانشهر و بانه به عنوان فرمانده عملیات، نقش مهم و اساسی داشت. در آزادسازی سنندج  نیز طرح‌های چریکی‌اش، کمر ضدانقلاب را بدجوری شکست. مسئول تشکیل بسیج ارومیه شد و با آغاز جنگ تحمیلی به آبادان رفت. البته به درخواست «مهدی» مدتی در شهرداری به صورت افتخاری مسئول واحد بازرسی شد اما درست مثل برادرش، کار اداری را تاب نیاورد و دوباره به جبهه برگشت.
این بند مطلب را اختصاص بدهیم به روایت کردن «حمید» از زبان همسرش: «حمید کسی نبود که بتوان او را ندیده گرفت. به معنای واقعی کلمه سنگ‌ صبور بود. می‌توانستی راحت با او زندگی کنی و هرگز احساس ناراحتی نکنی.  یک بار گفتم خوش به حال احسان که پدری مثل تو دارد... گفت:‌ حسودی می‌کنی؟ گفتم:‌ برای اولین بار می‌خواهم اعتراف کنم، آره حسودی می‌کنم... گفت:‌ منظور؟ گفتم:‌ حیف نیست همچین پسری... بی‌پدر، بزرگ بشود؟ گفت: من فقط برای احسان خودم جبهه نمی‌روم. 
من برای تمام احسان‌ها می‌روم... ».
در عملیات «مسلم بن عقیل» مسئول خط بود و بعد هم به دلیل رشادت‌هایش فرمانده تیپ شد. پس از «والفجر مقدماتی» دوباره خودش را رساند نزدیک «مهدی» و معاون لشکر شد تا همان حکایت پا گذاشتن جای پای برادر بزرگ‌تر را ادامه دهد. «والفجر۱»  او را به شدت زخمی و زمینگیر کرد، اما نه آن‌قدر که از جبهه و جنگ و حرکت کردن پشت سر برادرش دور بماند. با وجود باقی ماندن آثار مجروحیت، موفق شد والفجرهای ۲ و ۴ را هم تجربه کند. 

جای پای برادر
اسفند سال۱۳۶۲، در جزیره مجنون حمید به خودش حق می‌داد. حق می‌داد که در همین یک فقره از برادر جلو بیفتد... توی عملیات خیبر، آقا مهدی داشت دنبال «حمید» می‌گشت... گفتند جلو جلو رفته و نشسته توی قایق ... خودش را به او رساند: هیچی با خودتان نمی‌برید... خوراکی، لباس؟ حمید فقط گفت: نه و سکوت کرد! سکوت حمید به برادر بزرگ‌تر خیلی چیزها را فهماند...پل «شیتات» نباید به دست عراقی‌ها می‌افتاد... اگر می‌افتاد بچه‌های تو جزیره مجنون در محاصره می‌افتادند... وضعیت ناجوری بود. جناح راست و چپ نتوانسته بودند به اهدافشان برسند...عقبه هم آب بود و آب... حمید اما پشت بی‌سیم هنوز با صدایی آرام و محکم درخواست گلوله آرپی جی و مهمات می‌کرد... خمپاره ۶۰، بی‌صدا و نامرد، آمد و کنارش ترکید... حمید افتاد و… ترکش خورد به گلویش … خون روی خاک جوشید... پیکرش همان‌جا روی پل «شیتات» ماند... فرمانده‌اش، برادر یک سال و چند ماه بزرگ‌ترش هم، یک سال و چند روز پس از او، پایش را گذاشت جای پای برادر کوچک‌تر...پیکرش هم همان‌جا، جایی در شرق دجله ماند!

خبرنگار: مجید تربت‌زاده

منبع: قدس آنلاین

منبع: قدس آنلاین

کلیدواژه: شهیدباکری برادر بزرگ تر یک سال و چند آقا مهدی جای پای بعد هم

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.qudsonline.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «قدس آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۸۸۶۳۵۲۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

ببینید | گزارش لحظه‌به‌لحظه حمید معصومی‌نژاد از بازگشت به ایران؛ جمله بامزه پای هواپیما روی باند فرودگاه!

33 33

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1902522

دیگر خبرها

  • پست اینستاگرامی و خاص کاپیتان استقلال با ایموجی قلب!
  • کاپیتان استقلال برای یک پیشکسوت سنگ‌تمام گذاشت
  • برادر مهران غفوریان شایعه ساواکی بودن پدرش را با این ارائه این سند تکذیب کرد + عکس
  • ببینید | گزارش لحظه‌به‌لحظه حمید معصومی‌نژاد از بازگشت به ایران؛ جمله بامزه پای هواپیما روی باند فرودگاه!
  • برادر مهران غفوریان عکس پدرشان را منتشر کرد
  • نظر برادر همسر رهبری درباره حجاب زنان و قوانین مردانه آن | فیلـم
  • مطهری و استفاده بهینه از مطهری!
  • مدیرعامل شرکت گاز کهگیلویه و بویراحمد منصوب شد
  • انحلال دو فدراسیون ورزشی/ بازگشت بادبانی به فدراسیون قایقرانی
  • حمید مطهری از کادر فنی تیم ملی ایران جدا شد